دخملی و مریضی
سلام به همه دوستان این چند روز وقت نکردم که به وبلاگم یه سر بزنم اخه دخملی مریض بود و سر منم خیلی شلوغ از مریضیش میگم معلوم نبود چش بود فقط شیر استفراغ می کرد که بردیمش پیش متخصص که اونم به مریم گلی ٢تا شربت با یه امپول داد امپولو که مامانم شب بهش زد داروهاشم که سر وقت بهش می دادم ولی فایده نداشت هنوز دخترک خوشکلم این مریضیش تموم نشده بود که اسهالشم شروع شد با هیچ دارویی اسهالش بند نمی یومد داروی گیاهی هم بهش دادم ولی خوب نشد درد سوم دخترمم شروع شد شکمش نفخ داشت و سفت شده بود دقیقا از پریروز تا دیشب بخاطر نفخ شکمش گریه می کرد بازم هیچ دارویی کار ساز نشد که نشد اخرش مامانم گفت بهش رازیانه بدین وقتی رازیانه رو خورد بهد یه نیم ساعتی خوب خوب ...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:57
تقدیم به همسر عزیزم
بذار شب چشماشو رو هم بذاره تا بگم چقدر دلم دوست داره نمی گم اندازه ی ستاره ها نمی گم تو رو می خوام قدر خدا من تو رو قد خودت دوست دارم زندگیمو روی چشمات می ذارم تو دلت شکستنی مثل صداست تو وجودت چیزی غیر از آدماست تو باید گل می شدی تو باغ نور تو زیادی واسه این چشمای شور ...
نویسنده :
مامان فاطمه
16:46
خداحافظی از ماه خدا
و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم… اللهم عجل لولیک الفرج....پیشاپیش عید مبارک
نویسنده :
مامان فاطمه
13:43
دندونای مریم گلی
امروز ٢۶ماه رمضونه روز دوشنبه ١۵ شهریوره روز شنبه مریم گلی ٢ واکسن داشت واکسن ۶ ماهگی که با شوهرم رفتیم خانه بهداشت واکسناشو زدیم خیلی گریه کرد ولی زود خوابید اما شبش تا ١ بیدار بود من دستم درد می کرد نمی تونستم بغلش بگیرم اکبر تا وقتی مریم خوابید باهاش حرف می زد و اونو بغل کرد تازه یه خبر جدید هفته پیش روز سه شنبه یهویی انگشتم رفت تو دهن مریم گلی دیدم دندونش نیش زده اینقد خوشحال شدم همون وقت داشتم با همسایمون مریم خانوم تلفنی صحبت می کردم که بهش گفتم مریم گلی این روزا از همیشه سر حالتره غذاشو خوب می خوره من براش سوپ درست می کنم فرنی هم خوب می خوره الهی من دورش بگردم دخترم بجای اینکه سینه خیز بیاد جلو همش میره عقب دیشب با اکبر جان رفتیم باز...
نویسنده :
مامان فاطمه
14:51
مقدمه زندگی من
سلام امروز سه شنبه ١٩ مرداده میخوام از امروز خاطره های مریم گلی رو براتون بنویسم خدای مهربون من و شوهر عزیزم رو در١٢اذر١٣٨۵ ولادت امام رضا بهم رسوند از بهترین روزای عمرم دوران عقدم بود که مثل برق وباد گذشت عروسیمونم تو ماه اذر بود ٢۴اذر عید غدیر ١٣٨٧ بعد از ۶ماه مجردی گشتن تصمیم گرفتیم یه کوچولو داشته باشیم باورتون نمی شه روزی که رفتم ازمایش دادم انقد استرس داشتم وقتی خبرو شنیدم میخواستم ٢تابال دربیارم بهترین روز زندگیم روزی بود که مریم گلی رو تو سونوگرافی دیدم خیلی خوشحال بودم احساس خوبی بود بعداز ٩ماه انتظار و ثانیه شماری کردن مریم گلی توی یکی از بهترین شبای سال به دنیا اومد شب ولادت پیامبر وامام جعفر صادق ساعت٩,۵۵ شب...
نویسنده :
مامان فاطمه
18:56
دعا برای من
سلام ٣روز از ماه مبارک رمضان گذشت نماز روزه هاتون قبول درگاه حق تو رو خدا منم دعا کنید
نویسنده :
مامان فاطمه
16:0