تبریک عید با تاخیر +تعطیلات عید وآنچه گذشت
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد
اینم هفت سین عید ما مزار شهدای گمنام _ سر بندر _بندر امام خمینی_استان خوزستان
سلام به همه دوستان فرا رسیدن سال 1391 رو به همتون تبریک میگم
خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت
دخترک عزیزم :روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد
ببخشید که آپ کردن این پست یه کم دیر شد شرمنده همتون مخصوصا مریم گلی مامان
مسافرت ما قبل از عید شروع شد 27/12/1390 ساعت 9 شب راه افتادیم و حدودای 11
رسیدیم فردوس که برا اسکان مسافرای نوروزی یه امامزاده بود که شب همونجا موندیم
فرداش طبس بودیم بعدشم راه افتادیم به طرف اصفهان که شب رسیدیم ورفتیم یه مدرسه برا
اسکان یه اتاق داشتیم
فردا صبحش تو اصفهان یه دوری زدیم و بعد از گشتمون به طرف اهواز راه افتادیم آخه
میخواستیم برا سال تحویل خودمونو برسونیم طلائیه
ای دل آرام بگیر ! می دانم که دیگر توان دوری از حسینیه ی حاج همت را نداری... نوایی می شنوم کسی می گوید : وضو در فرات نماز در کربلا ...
آری همین بود انگار .... حس غریب دلم را به که بگویم ؟ حسی که از غربت طلائیه بر دلم جا مانده ... حسی که بی تابم می کند برای غروب طلائیه ... برای آسمان طلائیه دلتنگم ...
طلائیه ! از فراز همه روزهای که بر تو گذشت، بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرو نشان.
می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی که آشیان نکرده اند.
طلائیه! من از سکوت رازآلودت درسها آموخته ام ! با من سخن بگو !!!
قسمت نشد بریم یعنی تصادف نذاشت
شبی که صبحش سال تحویل بود یعنی 29/12/1390 15کیلومتری به ایذه تصادف
کردیم خدا به هممون رحم کرد نمی خواست دخترک 2 ساله منو ازم بگیره نمی خواست
که دخترک 2ساله من بی پدر و مادر بزرگ بشه دارم گریه میکنم نمیدونین چه بر ما
گذشت قسمت بود ولی خدا تغییرش داد که یه زخم کوچولو هم رو بدن مریم گلی نبود
خدایا هزار مرتبه شکر هر چی شکر بگم کم گفتم
بگذریم
به یه سمند خوردیم با سرعت زیاد ترمز ماشینمون بریده بود خودمونو رسوندیم ایذه با
یه حال بسیار بد همش غصه شوهرمو داشتم که داشت تو خودش میریخت شرمندمون
شده بود همش بهش میگفتم فدای سرت عزیزم همین که خودمون سالمیم خدا رو شکر
با اون آقایی که تصادف کردیم رفتیم بندر امام خمینی یعنی سر بندر کنار بندر ماهشهر
خداییش مرد خوبی بود مسیرمون عوض شده بود به جای اهواز رفتیم سر بندر و به جای
طلائیه که دلم داشت پر میزد رفتیم مزار شهدای گمنان سر بندر
خدا اینجور تو سرنوشتمون نوشته بود بریم زیارت یه شهدایی که اصلا فکرشم نمیکردیم
بعد از ظهرش با قطار رفتیم اهواز و از اونجا رفتیم خونه یکی از دوستای برادر شوهرم
دست همهشون درد نکنه عجب جنوبیا مهمون نوازن روز بعدشم یعنی روز سوم عید
شوهرم رفت ایذه تا ماشینو درس کنه منم با بقیه رفتم خرمشهر که با یه دوست اینترنتی
( که دوست شوهر خواهر شوهرم بود) که تو کلوبم با هم دوستیم آشنا شدیم بعدش
رفتیم ابادان بهدش اروند و بعد ازظهرشم رفتیم شلمچه روز خوبی بود چون شوهرم
گفت ماشین درس شده و داره میاد اهواز
قسمت شوهرم شلمچه و طلائیه نبود ولی معراج الشهدا محمودوند رفته بود با زیارتگاه
علی ابن مهزیار
خلاصه چهارم عید به سمت قم به راه افتادیم و شب رسیدیم جمکران فرداشم رفتیم
حرم امام وبعدشم شاهرود 3 روز شاهرود بودیم رفتیم مشهد یه روزم مشهد بودیم و
اومدیم خونمون دوروز خونمون بودیم باز رفتیم به دیار همیشگی
شاهرخت دیدن مامان وبابا و همه فامیل که بعد از ظهر 13 برگشتیم خونمون
از مسافرتمون عکس زیادی هست که سر فرصت براتون می ذارم
اینم چند تا از عکسای عیدمون با رمز قبلی برا دیدنشون اینجا کلیک کنید