مريم گليمريم گلي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

مریم گلی

دیدار ننه زینب دانی چه شوق دارد(اولین دیدار وبلاگی)

1391/3/20 9:43
نویسنده : مامان فاطمه
325 بازدید
اشتراک گذاری

این دو تا براتون آشنا نیستن ؟ 

 زینب طلارو که حافظ و سعدی هم میشناسن ولی مریم گلی رو نه

خیلی دلم میخواست که این پستو رمز دار بزارم اما دلم نیومد

واما بعد

هفته پیش روز شنبه ساعت ۱۱ شب تصمیم گرفتیم البته جناب همسر

 تصمیم گرفتند که مایه سری به امام رضا بزنیم و این دوروز تعطیلمان را

به مشهد برویم و شوهر جان نمیدانستند که چه در ذهن ما میگذرد

بله درسته دیدار یک عدد ننه زینب

فردا صبح ساعت ۵ بیدارشده و چمدان که نه کمی لباس برای مریم گلی

در کیف خودش ریخته وساعت ۸ روانه مشهد شدیم نا گفته نماند که ما

 تا آنروز نه شماره ای ازننه زینب داشتیمونه افتخار صحبت کردن با ننه جون

 زینبی نصیبمون شده بود برایش کامنت گذاشته و خبر دادیم که گفتیم 

زینب جان زینب جان ما داریم می آییم 

خلاصه ما رسیدیم به مشهد که دیدیم یه عدد مامان زینب زنگ زده و 

 از ما  دعوت کردند که به کوهسنگی برویم اما بنا به دلایلی کنسل شد

 دوباره فرداشبش مارا به شام در کوهسنگی دعوت کردندکه با مخالفت

 شوهری روبرو شدلازم به ذکر است که بگویم تا ظهر اون روز آقای شوهر

 نمی دانستندما چه نقشه ای را در سر میپرورانیم بعد از ظهرش رفتیم

حرم و از دیدن یک عدد مامان زینب قطع امیدکردیم

مریم گلی در حال سجود در حرم

سجده هایت را عشق است  

دختر ناز مامان با امیر عباس (پسر عمو) در حال قنوت  تو حرم

بماند که چی شد تا فرداش و چه گذشت و با  هیجانی بسیار زیادفردا صبحش

به طرف خونه ننه زینب روانه شدیم مامان زینب :اینجاشو باید بگم وگرنه عقده

 میشه ساعت ۱۰ روز دوشنبه مامان زینب اس داد که منتظریم و حتما بیاین و

 از این حرفا که من بهش اس دادم با کدوم آدرس که برا خودش این آدرس دادن

 قضیه ای داردشنیدنی این مامان زینب نمی خواستت آدرس بده همش الکی

مارو تعارف میکردبریم خونش شوخی بود ما رفتیم و رسیدیم به محل مورد نظر

 هیجان ها شروع شد قلب ها روی صد هزار میزد دل توی دلمان نبود

که...................

 حتما برین ادامه مطلب

 


که یک عدد بابای مهربون درو باز کرد و ما با خوش آمد گویی ایشان وارد

خانه شدیم  (برو یه کم آداب معاشرتو از شوهرت یاد بگیر ننه زینب  جون )

خدای من چه لحضه های بود یه فرشته مهربون بزرگ  به اسم ننه زینب و

یه فرشته کوچولو به اسم  زینب طلا به استقبال مون اومدن

نمیگم که ننه زینب چقد از دیدنمون خوشحال شده بودودل توی دلش نبود 

 و چقد ذوق کرده بود

باورتون نمیشه فکر میکردم که یه چند سالی هست که ما همدیگرو

 میشناسیم اونقد ریلکس بودم که هنوز نرسیده رفتم تو آشپزخونه مثلا 

کمک که اصلاکمک نکردم غیر از اینکه حرف میزدم ننه زینب گفته باشم 

 من خونتون فقط یه کم بستنی خوردم پس فردا پاشی بیای قاین نخوای

که نهار یا شام دعوتت کنم گفته باشم

یک عدد زینب طلا +یک عدد مریم گلی

اینجا دارن به من نگاه میکنن عکس اولی به مامان زینب

وقتی هم که میخواستم عکس بگیرم مریم گلی یا دستش تو دهنش

 بود یا چشماش بسته یا روشو برگردونده

زینب با خودش میگه واااا این چه ژستیه

قربون زینب برم تا میگفتم عکس زودی آماده بود اما مریم اصلااااااااااااااا

تو این عکس مریم و عباس به مامان زینب نگاه میکردن زینب طلا به من

یک عدد زینب ناز که اصلا مثل مامانش نبود ولی تا دلتون بخواد شبیه باباش بود

 

 واما قابل توجه فهیمه مامان پرهام پر آرزوها

تا دلت بخواد خواهر جان این دو تا وروجک روی این شلشله(به قول مریم گلی)

 عکس گرفتن و بازی کردن اینم سندش

نگم که ماما زینب چی برامون آورد دست گلش درد نکنه حسابی

خجالتمون داد وما هی حرف میزدیم اون کار میکرد

 که دیدارمون به پایان رسید و وقت خداحافظی رسیده بود

 

واما برای دوست عزیزم .....مامان صبور زینب طلا

معنای واقعی دوست و دوست داشتن را درکنار تو در همان لحظه های

اندک درک کردم

از دوستی مجازی به دوستی حقیقی رسیدن واقعابرایم شیرین و دلچسب بود

عزیزم راضی باش هزاران دفعه از آن روز از خوبیهایت تعریف کردم

به یادت می مانم

پ ن ۱:مامان طاها شاهزاده كوچك عزيزم منم خيلي دوس داشتم

 ببينمت اتفاقا روز يكشنبه منم به مامان زينب اس دادم كه شمارتو

 برام بفرسته ولي فكر ميكنم بهش نرسيده بود  شرمنده عزيز فرداشم

 برنامه هامون به خاطر ننه زينب بهم ريخت( به گوش ننه جون زينبي نرسه)

هر چي ميكشيم از دست اين ننه زينبه

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مریم گلی می باشد