سفرنامه
تو که می آیی
پنجره ای باز می شود
پرده بی رنگ دلتنگی
کنار می رود
آرام میان جانم
خانه می کنی
سلام
بالاخره بعد از يه تاخير طولاني ما برگشتيم شكر خدا نت دار شديم و از اين به بعد آپيم پست امروز مربوط ميشه به اوايل مهر كه رفتيم مسافرت و چون اولين دفعه اي بود كه مريم دريا رو ميديد تصميم گرفتم بزارمش و تاريخ پستو برا مهر تنظيم بكنم
حتما برين ادامه مطلب
و ان يكاد بخوانيدو در فراز كنيد
سلام مريم گلي
۸ مهر بود كه از قاين به سمت شاهرود به راه افتاديم و از اونجايي كه
مي دونستم فهيمه بانو اوايل مهر ميخواد بره سفر هيچي بهش نگفتم
تا به راحتي بتونه بره سفرفهيمه جون خيلي دوس داشتم ببينمت
انشالله سفر بعدي به شاهرود
يه منظره جالب توي راه
بابايي بردسكن واسه نهار نگه داشت كه تو سرما ميخوردي و رفتي تو پتو
دو روز شاهرود بوديم و شاهرودو به قصد شمال ترك كرديم تصميم گرفتيم
كه از طرف دامغان بريم به ساري و يه سري به چشمه علي بزنيم نشد
بريم چشمه علي رفتيم ساري ظهر واسه نهار يكي از روستاهي نزديك
كياسر واستاديم كه خيلي هم منظره جالبي داشت
مريم هم همش بهونه ميگرفت كه مامان اينجا سوسك داره بريم
سوسك نبود همش مارمولك بود كه با ديدن هر كدومشون من يه جيغ ميكشيدم
بعد از نهار راه افتاديم به طرف ساري كه بعد از ظهر دوشنبه۱۰ مهر ساعت
۳ رسيديم ساري و از اونجايي كه دنبال ساحل قشنگ ميگشتيم رفتيم
بابلسروكنار ساحل عمو جون مريم گلي برادر شوهر بزرگمم باهامون بودن
اولش كه امير عباسو مريم گلي يه كم ميرفتن تو آبو فرار ميكردن كه كم كم
شروع كردن به خيس كردن همديگه از كنار ساحل رفتيم يه جاي ديگه كه
هم خونمون اونجا بود هم دريا نزديكمون بود
غروب دوباره رفتيم دريا و از شانس بد من شارژ گوشي تموم شد و
عكساي قشنگ غروبو از دست دادم ولي بدون فلش چند تا عكس گرفتم
بابايي هم دلي از عزا درآورد و رفت تو آب كه با مريم گلي بازي كنه
آب بازياشون همچنان ادامه داشتو واسه سومين بار شب راهي ساحل شديم
يه ساعت كنار ساحل بوديمو برگشتيم خونه
خيلي دوس داشتم كه طلوع آفتاب كنار ساحل باشم ولي از بس خسته
بودم خوابم بردو نرفتم در عوض ساعت ۱۰ رفتيم كنار دريا تا ۱
مريم اونقد ذوق داشت كه هر چي زودتر بره تو آب چون هوا هم خيلي
خوب بود و من هيچ غصه نداشتم واسه سرما خوردنش و بهش اجازه دادم
كه هر چي دوس داره آب بازي بكنه
بعد از دريا رفتيم قائمشهر كه نهار رو تو جنگلش بخوريم رفتيم يه جاي خوب
كه آدما كمترواسه تفريح ميرفتن اونجا كه خيلي هم خوش گذشت
غروب بود كه به سمت آزاد شهر به راه افتاديم چون ميخواستيم بريم خونه
يكي از دوستاي بابايي دستشون درد نكنه خيلي زحمت كشيدن
فرداشم به سمت بجنورد به را افتاديم و نهار روز چهار شنبه رو كنار آبشار
روستاي بيار از توابع شهرستان مانه و سملقان خورديم عجب آبشاري بود
با ۱۵ متر ارتفاع حيف كه اطرافش همه خاك رس بود و اين جذابيت آبشارو
كمتر ميكرد
بعد از نهار رفتيم به سمت مشهد و ساعت ۷ رسيديم اونجا اونقد هوا سرد
بود كه خودمم باورم نميشد تا رسيديم مشهد رفتيم پابوس امام رضا
فرداشم رفتيم فروشگاه ۹۵ و ۱۷ شهريور واسه خريد زمستونه ظهر
جمعه هم اومديم طرف خونه از سفر كه برگشتيم مريم گلي تا كسي
رو ميديد از اول تا آخر سفرو براش تعريف ميكرد از دريا از جنگل از خوردن
كباب ماهي و...
سلامت نوشت:
۲ هفته پيش هم دوباره رفتيم مشهد واسه عمل ليزيك چشماي بابايي
ديگه از شر عينك خلاص شد و الهي شكر به خير و خوشي همه جا رو
بدون عينك خوب ميبينه خدايا نعمتايخوبتو مخصوصا سلامتي رو از ما نگير
الهي آمين
ببخشيد كه خسته شدين