عجب رسمیه +سومین تجربه تلخ
ادامه حرفامون يادتون نره البته بدون رمز
ساعت ۲۰:۳۸ شب بود خونه دوستم داشتم سس واسه سالاد آماده میکردم
که یهو همه جا لرزید شیشه های کابینت که از همه بیشتر نفهمیدم چه طور
مریمو گرفتم بغلم و پا به فرار گذاشتم خدایا چه دقایقی بود پاهام همچنان
می لیرزید به هر جا که زنگ میزدم میگفت خطا در شبکه خدایا
خونه بابام خونه خالم و...
بالاخره بابام زنگ زدن و خدارو شکــــــــــــــــــر اتفاق خاصی براشون نیفتاده
بود وهمچنین خونواده خالم
ساعت ۱۱ اومدیم خونه مریم خوابید و من همچنان
بیــــــــــــــدار
انتظار
استغفار
خـــــــــــــــدایا مارو به غضبت از دنیا نبر
ساعت ۱۱ فهمیدم چند تا از همشریامون بر اثر زلزله جونشونو از دست دادن
زیر نویسای شبکه ۱ ساعت ۱۱ داشت دیونم میکرد تا خود صبح بیدار بودم
خوابم نمیبرد بالاخره ساعت ۵:۳۰ صبح بعد از نماز خوابیدم
مارو دعـــــــــــــــــــا کنیـــــــــــــــــــــــــد
گزارش کامل از زلزله رو میتونیداز سایت زیرکوه 22 بخونید