مريم گليمريم گلي، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

مریم گلی

تجربه جدید زندگی

1389/11/15 19:30
نویسنده : مامان فاطمه
224 بازدید
اشتراک گذاری
سلام

سلام به همه دوستان  به اونایی که وقتی ما بیمارستان بودیم بهمون سر زدن سلام به دوستان نی نی سایتی که نگران حال مریم گلی شدن و بامن همدردی کردن..........

سلام به دردونه مامان به مریم گلی  مامان به عزیز و خوشکل مامان به دختر مریض مامان به همه وجود و زندگی مامان..........

دختر  عزیزم می خوام بدونی که اگه تو نباشی منم نیستم بدون تو می میرم و نفس کشیدن بدون تو تو این دنیای فانی برام سخته..........

می خوام بدونی که چقد واسه مریضیت اشک ریختم و چقد آب شدم  چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتم و همش پیش خدا التماس می کردم که زودتر خوب بشی و بر گردی خونه..........

می خوام بدونی که همه زندگی منو بابایی هستی  و خونه بدون تو سوت و کوره و زندگی برامون بدون تو دلبندم معنا نداره..........

دخترم دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووستت داریم......

توی پست قبلی که براتون هفته پیش نوشته بودم روز یکشنبه قرار بود که مریم گلی رو ببریم دکتر به خاطر سرما خوردگیش فردای اون روز هم ما ساعت 7:30 آماده شدیم که

 بریم بینارستان شهدا رفتیم پذیرش که نوبت بگیریم دیدیم 10 نفری که آقای دکتر می خواستن ویزیتشون بکنن اسمشونو نوشتن آخه ما رفته بودیم درمانگاه بیمارستان  منشی

دکتر گفت بشینین تا دکتر بیاد ازش بپرسین وقت داره مریضتونو ببینه یا نه  من بیچاره هم از دو دنیا بی خبر  فکر می کردم  کشیک دکتر مدنیه   (دکتر مریم گلی  دکتر فرهاد مدنی

هستش) منتظر موندیم تا ساعت 9:30دیدم دکتر نیومد رفتم پرسیدم امروز کشیک کدوم دکتره که گفت دکتر رضا زاده اونقد اعصابم خورد شده بود که زنگ زدم به شوهرم و بهش

همه چی رو گفتم اونم گفت که زنگ می زنه مطب دکتر مدنی که برا مریم گلی نوبت بگیره چند دقیقه بعدش دوباره زنگ زد و گفت که واسه ساعت 10 نوبت گرفته و میاد

دنبالمون..........رفتیم مطب دکتر مدنی  آقای شوهر عزیز فکر کرده که ساعت 10 نوبت به ما میرسه نگو که منشی بهش گفته که دکتر ساعت 10 میاد  چشمتون روز بد نبینه

تاساعت 10:30منتظر موندیم تا آقای دکتر تشریفشون رو آوردن بعدش هم ما نفر 23 بودیم و تازه نفر اول می خواست بره تو اتاق دکتر    خلاصه ساعت 12 نوبت بهمون

نرسید البته تعدادی از اونایی که نوبت گرفته بودن نیومده بودن  رفتیم تو اتاق دکتر  که بعد از معاینه کلی دکتر بهمون گفت که باید برین از قفسه سینه مریم گلی عکس

بگیرین ما هم رفتیم و گرفتیم و بر گشتیم دکتر بعد از دیدن عکس گفت دخترتون باید بستری بشه از مطب اومدیم بیرون و بر گشتیم خونه وقتی رسدیم خونه اونقد گریه کردم

که سرم درد گرفت نهار خوردیمو با هر زور و زحمتی که بود لباسای مریم گلی با عروسکا ولوازمی که خودم لازم داشتم رو جمع کردم  ورفتیم بیمارستان  

توی بخش اطفال بستریش کردن توی اتاق رگ گیری اول از دخترم خون گرفتن و بعدش سرم بهش وصل کردن اونجا هم هر چی خانوم پرستار باهام صحبت می کرد من فقط

گریه می کردم   مریم  گلی مامان توی اتاق ١ تخت ١ دراز کشیده بود و نمی تونست مثل همیشه به شیطونی هاش ادامه بده و همش گریه می کرد

بماند که توی بیمارستان  مریم گلی چقدر خسته و بی حوصله شد و منو اذیت کرد دوستای جدید هم پیدا کرد   ما ۴ شب توی بیمارستان موندیم روز پنج شنبه ساعت ١١

مرخص شدیم بابایی هم اومده بود که کارای ترخیص رو انجام بده   اومدیم خونه اونقده مریم ذوق زده شده بود که نمی دونست می خواد کدوم فضولی رو شروع کنه  

شب همون روز دیدم مریم بی قراری می کنه  فهمیدم که شکمش درد می کنه تا صبح که دخترم طاقت آورد صبح دوباره با هماهنگی دکتر مریم روانه بیمارستان شدیم

دخترمون اسهال و استفراغ گرفته بود  دکترش گفت که از آلودگی بیمارستانه آخه مریم خودشو خیلی به این طرف و اون طرف می زد با اون که من دقیقه ای ده بار پستونکشو

می شوستم بازم حریف مریم نمی شدم  دکتر براش دارو نوشت اومدیم خونه اولین کاری که کردم این بود که پستونکشو انداختم توی سطل آشغال و از دست میکروبا راحت

شدم الان روز سه شنبه روز اربعینه مریم گلی حالش رو به بهبوده به کمک خدا و خوردن لیوان لیوان از پودر اوآر اس و داروهای گیاهی الهی مامان من دورت بگردم ..........

عکسای مریم گلی توی بیمارستان

مريم و دوستش مهرانه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مریم گلی می باشد